این بنده ی روسیاه برمی گردد...

ساخت وبلاگ
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم دیشب فیلم منصور رو دیدم. فارغ از حمد خدا و بوسیدن دست عوامل برای خوبی‌های بی‌شمار فیلم و بغضی که هنوز با یاد شهید ستاری توی گلومه، یه حرف برام خیلی عجیب بود.  مهندس ثنایی کسیه که از دو رویی‌ها خسته است و می‌خواد بره. شهید ستاری شخصاً میره سراغش و با کمک همین آدم کارها رو جلو می‌بره.  این آدم که با حمایت شهید ستاری پروژه ساخت اولین هواپیمای ایرانی رو طراحی و اجرا می‌کنه، توی مصاحبه‌ش آخر فیلم یه جمله‌ای داره که میگه: من یه اعتقادی دارم، اونم اینه که سخت‌ترین علمی که میشه بهش دستیابی پیدا کرد، آدم کردن خودمونه... قلب اگه درست شد، همه کاری ازش برمیاد... همه چی به قلبه... [شهید ستاری] قلبش پاک بود. عین. صاد:  متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. پ.ن: ینی میشه ما هم اینطور بشیم و بعد بمیریم....؟  به کجا برم سری را که نکرده‌ام فدایت...؟ :( پ.ن دو: اگه تو راهی که مشکلی نخواهی داشت که بمیری... مگه اونها که موندن و خوردن و بردن، یک میلیون سال عمر کردن تو این عالَم؟ ... مشکل عاطفی داریم؟  خدا کمکمون کنه... این بنده ی روسیاه برمی گردد......
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 55 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 15:17

بسم الله... این عکس را پرینت خواهم گرفت ان شاءالله... می‌چسبانم روی صفحه کلید لپ تاپ، جایی کنار پد موس، پایین جمله عین.صاد.  تا هر بارِ آن منِ آلزایمری احمقم فراموش کرد، یادش بیاورم که هیچ‌گاه صحنه از امروز روشن‌تر نبوده است، برای کسی که بخواهد ببیند، بفهمد و عمل کند. امروز به وضوح دو جبهه در مقابل هم ایجاد شده و هر عملی، بلکه هر فکری که برای تقویت جبهه حق نباشد، قطعاً در خدمت جبهه کفر است، حتی اگر عمل یا فکر شخصی من، در اتاقی شخصی‌ام و پشت درهای بسته باشد.  شاید مخوف‌ترین نبرد جبهه حق در طول تاریخ، همین نبرد با مدرنیته باشد. #حجت_تامام   بعد نوشت: تقویم عمر ساخته‌ام. برای امروز تا سال دیگه این موقع؛ برای هر روز یک خونه خالی. تقویم عمر بسازید. با رنگ کردن خونه ها تازه می فهمید چقدر کار زیاده و وقت کم.  این بنده ی روسیاه برمی گردد......
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 57 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 15:17

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم اما بعد... آیا راه قوی شدن اونقدری دور هست که بیخیالِ رسیدن بشم و عمرم رو بی دغدغه تموم کنم؟ آیا تو، امروز، اونقدری از من ناامید شدی که اگه خدا بهت گفت فلانی، بگی نه، فلانی به کارم نمیاد، این‌کاره نیست؟ اگه نه... شروع رو دوست دارم. حتی اگه برای بارِ پنج هزار و نهصد و بیست و یکم باشه. تقویم میگه با احتساب امروز، 9968 روز عمر کردم. توی بخشی از این مدت، همه‌تون رو به تماشا نشستم...با حسرت. از بالا رفتن‌تون کیف کردم. با ناراحتی‌هاتون ناراحت شدم. و گاهی از ته دل باهاتون خندیدم. یه نفرتون تو گوشم نجوا کرد:  "قلی خان ، خان نبود ، دزد بود. لابد تو هم اسمشو شنفتی! وقتی سن و سال تو بود به خودش گفت تا آخر عمرم، ببینم می تونم تنهایی هزار تا قافله رو لخت کنم . با همین یه حرف با جونش وایساد و هزار تا قافله رو لخت کرد . آخر عمری پشت دستشو داغ زدو به خودش گفت هزار تا تموم شد، حالا ببینم عرضشو داری تنهایی یه قافله رو سالم برسونی مقصد ... نشد ! ...نشد ...نتونست و مشغول ذمه ی خودش شد . تقاص از این بدتر؟ بهش گفتم...شایدم تو دل خودم گفتم: که من نمی‌خوام به سرنوشت قلی خان مبتلا بشم. هیچی نگفت. فقط صدای باد بود و نگاه سنگینِ کائنات روی من که، نمی دونم کِی، قبول کرده بودم خلیفه الله باشم... یه نفر توی خیال برام از رویکرد حلزونی نوشت.  گفت حرکت تو مثل حلزون می‌مونه؛ یعنی دور سیصد و شصت میزنی و دور خودت میچرخی، اما هربار تو یه مدار وسیعتر... و اینطوری رشد می کنی. و این برای من که رشدم رو این شکلی می‌خواستم سنگین بود: یه نفر دیگه توی وبلاگش خطاب به خودش و ما نوشت مسیر واقعی پیشرفت مثل یه منحنی صاف نیست. پیشرفت شبیه شکل این بنده ی روسیاه برمی گردد......
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 58 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 15:17

بسم الله... چله کنترل ذهن رها شد...به زمین افتاد...و شکست؛ در روز بیست و سوم. عملکرد بدی نبود شاید... می‌دانی... نه به آن مردی که خدا برایم اراده کرده شبیه می‌شوم... نه ناامید می‌شوم از شبیه او شدن... و این بدترین حال دنیاست جایی در میان امید و ناامیدی جایی که نمی‌دانی باید به کدام سمت بروی... بعد نوشت: - قبول داری که همیشه مقابل تموم لذت‌های کوچیکِ دنیا، یه لذتِ بزرگتری هست که از انجام ندادن ارادی اون کارِ لذتبخش توی قلب آدم جوونه می‌زنه؟ - چه لذتی...؟ - لذتِ قدرت داشتن! - اوهوم... - اما نمی‌فهمم چرا همیشه انتخاب‌مون این لذتِ عمیق‌تر نیست...؟   - راستش آدم گاهی از خیلی خوب بودن خسته می‌شه...وقتی می‌بینیم پادشاه‌های دنیا هم گاهی، لباس مبدل به تن، به جمع فقرا و ضعفا قدم می‌ذارن، ساده‌انگارانه است که بگیم فقط به خاطر نوع دوستی یا احساس مسئولیت بوده. شاید پادشاه‌ها هم گاهی از قدرت بیش از حد خسته می‌شدن. - پیامبرا چی؟ - نمی‌دونم. - به نظرت چرا من و تو پیامبر نشدیم...؟ - (با دقت توی آینه) چون روی صورتمون چند تا جوش داریم! - سوالم جدیه...! - هوممم. چمیدونم. ما به فهم‌مون عمل نکردیم. پیامبرا به فهم‌شون عمل می‌کردن، همین. - آره...ولی چرا عمل به فهم گاهی اینقدر سخت میشه...؟ - نمی‌دونم...واقعا نمی‌دونم. #گفتگو_ی_دو_من_درون  پ.ن: خدا رحمت کنه افشین یداللهی رو... متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. A این بنده ی روسیاه برمی گردد......
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 12:55

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم هر بار با خیره سری به هوای هر هوسی از راه می‌روم، با چشم دل می‌بینم که امام عصر ایستاده...از درون جاده، دور شدنم را نگاه می‌کند و با خودش شعر سعدی را برایم زیر لب می‌خواند که: مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم... ... و من هربار، دل‌خسته‌ و ناامیدِ از دیگران، به راه باز می‌گردم و او به رویش نمی‌آورد. + ... من و او، شبیه ابواسحاق و عبیده‌ایم شاید...یعنی کاش باشیم...دلم را به همین یک قلم خوش کرده‌ام، که ای کاش در حد عبیده قبولم داشته باشد، تا روزی که با او روبرو می‌شوم، عبیده‌وار دورش بگردم و بگویم: به به... چه صولتی... چه قامتی... ابواسحاقِ خودمان است؟ درست می‌بینم؟ کشتی ما را با این غیبت کبرایت... بعد نگاهی به سر تا پایم بیندازد و پدروار بگوید حیف از تو نیست که هنوز ذلیل ام‌الخبائثی...؟ آنگاه سر پایین بیندازم و بگویم: من آدمیزادم مختار...طاقت هم حدی دارد. پیاله که پر شد، سر ریز می‌کند. تنها، در هیاهوی شهر نفاق و تزویر و دروغ، تو که رفتی، عبیده هم بی‌کس شد و یتیم. غم و اندوه حسین، آتشی به جانم انداخت که سوختم و سوختم و سوختم. تا به دوای ایوب یهودیِ شراب‌فروش رسیدم. حال که تو آمدی، به شرابم نیازی نیست. قسم می‌خورم زین پس لب نزنم. - من به پرسشی بی پاسخ رسیده‌ام عبیده. چطور می‌شود عشق به حسین را در دلی جای داد که آلوده به شراب است؟ - ... دلم خوش بود که مختار عشق مرا باور دارد. - باور نداشتم که سوالم بی پاسخ نمی‌ماند... امشب منتظرت هستم عبیده. بیا تا در باب خروج‌مان سخن کنیم. - سمعاً و طاعتاً. پ.ن: امروز، او آمده است. اصلا نرفته بود که باز گردد... و هر روز می‌شود به این گفتگو رسی این بنده ی روسیاه برمی گردد......
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 63 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 12:55

بسم الله... بعضی جمله‌ها رو آدم می‌نویسه می‌چسبونه روی دیوار اتاقش تا هر روز نگاهش بهشون بیفته. بعضی عکسا رو آدم چاپ می‌کنه... ولی کاش می‌شد بعضی حرف‌ها رو با صدای گوینده‌ش هر روز و هر لحظه توی ذهن پخش کرد...با صدای بلند...بلکم یادمون نره که در جواب هر وسوسه‌ای بگیم: برو آقا این کار ما نیست اصلا. پسر پادشاه که تو خیابون ته سیگار جمع نمی‌کنه... :( متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. این بنده ی روسیاه برمی گردد......
ما را در سایت این بنده ی روسیاه برمی گردد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0faryadesokout5 بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 12:55